سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند


بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند

نه چنان بستهٔ مهرم که بپیچانم رخ


وقت شمشیر زدن گر سپرم گرداند

روی بنمود و چو مشتاق شدم، بار دگر


باز پوشید، که مشتاق ترم گرداند

گاه آنست که: یاد لب شیرینش باز


همچو فرهاد به کوه و کمرم گرداند

ای نسیم سحر، از خود به فغانم، برسان


خبر او، که ز خود بی خبرم گرداند

پیش ازینم خبر از پا و سر خود می بود


وقت آنست که بی پا و سرم گرداند

اوحدی در غمش ار ناله چنین خواهد کرد


زود باشد که به گیتی سمرم گرداند